Go to the top

فصل اول : چگونگی خلط و انواع آن
                     زیر نویس ازپاورقی کتاب قانون انتشارات دانشگاه زنجان است و سخن ابن سینا نیست.

_ ( homor-Humour ) مایعی است بر چهار نوع : خونی ، بلغمی ، صفراوی زرد و صفراوی سیاه (سودائی ) .
پاولف فیزیولوژیست شهیر شوروی در انسان چهار نوع خلط یافته است که دقیقا با اخلاط دموی ( خونی ) ، بلغمی ، صفراوی و سودائی ( صفرای سیاه ) متقدمین مطابقت دارد.
بر اساس نظر پاولف تحریک ضعیف و منع ضعیف بیان کننده نوع سودائی ضعیف است.
تحریک قوی و منع ضعیف نشان دهنده نوعی آتشی مزاج صفراوی است . تحریک قوی همراه با منع قوی نشان نوعی آرام بلغمی و زنده دل دموی ، بر حسب میزان قابلیت تحرک آن است .
با توجه به اینکه چهار نوع پیشهادی پاولف با اخلاط اربعه قانون مطابقت دارد میتوان امیدوار بود که علم در آینده بتواند گرما ، سرما ، خشکی و رطوبت بدن را اندازه گیری کند .
می توان بین این تحریک و منع با گرما و سرما ، و مقاومت با خشکی و رطوبت ، رابطه بوجود آورد ( منع عبارت استا از مخالفت یا جلوگیری کامل یا جزئی یک فعالیت یا جریان تعارض و تضاد بین انگیزه های ناسازگار و ناموافق ) .
چهار نوع اخلاط به شرح زیر میباشند :
1- دموی ( خونی ، sanguineous=sanguine ) عبارت است از قرمز بودن ، برنگ خون بودن که با خصوصیاتی چون خوشخوئی ، زورمندی ، تحرک در جریان خون ، زنده دل بودن ، در طلب بهترین بودن ، افسرده نبودن ، اعتماد به نفس داشتن مشخص میشود.
2- بلغم ( phlegm ) ماده غلیظ لزجی که از دستگاه گوارش و مجاری تنفسی ترشح میشود و با سرفه و استفراغ خارج می گردد. بلغمی کسی است که فزونی در ترشح بلغم داشته باشد . این افراد حالاتی کند و تنبل دارند . در اعمال جسمی و روانی تحریک پذیری کمتری دارند و چالاک و زنده دل نیستند.
3- صفراوی ( choleric ) فزونی صفرا در شخص را گویند که با افزایش تحریک پذیری ، آتشی مزاج بودن و عصبی بودن همراه است.
4- سواد : فزونی صفرای سیاه را گویند ، و سودائی فردی است که با خصوصیاتی چون افسردگی های ناشی از غم و اندوه ، دل مردگی و دل تنگی مشخص می شود.
در متن انگلیسی قانون تعریف سودای طبیعی به این صورت آمده است : (( سودای طبیعی رسوب ( sediment ) طبیعی خون را گویند )).
در اول قرن هجدهم در اروپا دو نظریه مختلف در مورد علت آسم وجود داشت : یکدسته از دانشمندان به پیروی از عقاید ابن سینا معتقد به تئوری اخلاط بودند ( theorie humorale ) . آنان میگفتند بروز آسم بواسطه وجود بلغم غلیظ و لزج در سینه است که شعب ریز قصبه الریه را پر کرده ، راه ورود و خروج هوا را مسدود نموده ، نفس را تنگ میسازد . دسته دیگر از دانشمندان معتقد به نظریه عصبی بودند ( theorie nerveuse ) و میگفتند آسم یک بیماری عصبی است و علت آن تشنج و انقباض عضلات حلقوی برنش ها و برونشیولها است . این عضلات اطراف شاخه های ریز برنش ها را گرفته ، انقباض آنها مجاری را تنگ کرده ورود و خروج هوا را مشکل میکند. پس در اول قرن هجدهم اطباء اروپا به دو دسته موافق و مخالف ابن سینا در آمدند .
1- خلط نیک ، و آن خلطی است که میتواند به تنهائی و یا با خلط دیگر ، جزئی از گوهر غذای مزاج شود و خود را همانند آن سازد و مجموعاٌ بتواند مواد تحلیل رفته مزاج را جبران کند.
2- خلط بد : خلطی است زائد ، بی مصرف و تباه و نمی تواند به خلط نیک تبدیل شود ، مگر بندرت. شایسته است که این خلط از بدن رانده شود و تن از او پاک گردد.
میگوئیم : رطوبت در بدن نیز دو بخش است : بخش اول : اخلاط چهارگانه است که بیان خواهد شد ، بخش دوم دو قسمت است که عبارتند از قسمت زائد و قسمت غیر زائد . قسمت زائد را بعدا بیان می کنیم. قسمتی که زائد نیست ، رطوبتی است که از حالت اولیه خود تغییر یافته ، در اندام ها نفوذ کرده است ولی فاقد چنان کنشی بوده است که بتواند جزء یکی از اندام های ساده شود . این رطوبت غیر زائد چهار نوع است :
اول – رطوبتی که در فضاهای میان تهی اطراف رگ های ریزی محصور شده است که مقابل یکدیگر صف آرائی کرده ، به مباحثه و مشاجره پرداختند. سردسته موافقین با نظریه خلطی ابن سینا یکنفر طبیب انگلیسی بنام bree بود . این شخص در سال 1797 کتابی بنام : A pracitical Inquiry on disordered respiration نوشته است که ducamp پزشک فرانسوی در سال 1819 کتاب مزبور را تحت عنوان : de respiration recherches sur les desordres ترجمه کرده است.
Bree در این کتاب سعی میکند مخالفین خود را قانع کرده ،نظریه ابن سینا را درباره علت و کیفیت پیدایش آسم به آنها بقبولاند و میگوید :
(( علت بروز آسم و نفس تنگی ، یک نوع دفاع طبیعت است که میخواهد مجاری تنفس را از وجود یک ماده مضر و گزنده خلاص کند ، چنانچه زورپیچ و انقباضات تشنجی مثانه فشار و عکس العمل طبیعت است ک برای استخلاص روده و مثانه از یک عامل مضر و محرک بوجود می آید و اضافه میکند که این ماده محرک قبل از شروع حمله آسم در ریتین وجود داشته و پیدایش آسم اصولا برای دفع این ماده از سینه است و برای ترجیح تئوری مزبور اینطور دلیل میاورد که در اکثر موارد مقدار زیادی بلغم در اواخر حمله آسم از ریتین دفع شده و دفع همین بلغم باعث تسکین ناراحتی بیمار و رفع تنگ نفس میشود )).
ابن سینا راجع به نظریه بلغم در بروز آسم نظر کلی تر دارد و آن این است که غلبه خلط بلغم در بدن باعث بروز بیماری است منتها خلط مزبور موقعیکه میخواهد از سینه دفع شود باعث بروز حملات مرض میگردد و اگر در موقع بروز حمله توجه بلغم را به جانب دیگری معطوف کنیم از شدت وحدت حملات سریعاً کاسته خواهد شد و اگر بطور مناسبی خلط مزبور را از بدن دفع نمائیم و بعداً زمینه مزاجی را طوری تغییر دهیم که دیگر این خلط تولید نشود بیماری آسم بهبودی یافته ، حملات بعدی آن بروز نخواهد کرد.
خلط ماده ای است مرطوب و روان . غذا در نخستین مرحله به خلط تبدیل می شود و آن چند بخش دارد :
.اول – رطوبتی که در فضای میان تهی اطراف رگهای ریز مینشیند که در جوار رگ های اصلی قرار گرفته اند و بسان جوی های ابیاری این اندام ها بشمار می ایند.
دوم- رطوبتی که بسان شبنمی بر اندام ها می نشیند و مستعد آن است که اگر بدن تغذیه را از دست داد جانشین غذا شود و بشکل غذا درآید ، و هرگاه بر اثر حرکت سخت یا حرکت نرم بر اندام ها خشکی عارض شود ، این رطوبت شبنمی به آنها می رسد و تر مزاجی را به آنها باز می گرداند.
سوم : رطوبتی است که تازه انعقاد یافته است و آن غذائی است که از راه مزاج و همانندی با آن به گوهر اندام ها تبدیل شده است و هنوز از شکل کامل برخوردار نیست.
چهارم : رطوبتی که از شروع نمو اندام های اصلی از آنها جدا نشده است و بهم پیوستگی اجزاء و منشاء آن از نطفه بوسیله همین رطوبت بوده است. و روشن است که منشاء نطفه از اخلاط است .
تکرار می کنیم : خلط های رطوبی اعم از نیک و یا بد چهار نوع اند :
اول- خون که بر سایر اخلاط برتری دارد
دوم - بلغم
سوم - صفرا
چهارم – سودا
اول – خون :
مزاج خون گرم مرطوب است و بد و قسمت طبیعی و غیر طبیعی تقسیم میگردد.
خون طبیعی خونی است سرخ رنگ و بسیار شیرین ، ولیکن بدبو نیست.
خون غیر طبیعی دو نوع است : نوع اول خونی است که از مزاج نیک برگشته است و این دگرگونی نه از این سبب است که چیزی با او درآمیخته باشد ، بلکه مزاج آن خود به خود به تباهی گرائیده است ، مثلا مزاجش سرد گشته و یا گرم شده است . نوع دوم خونی است که در آن خلط بد پیدا شده است و براثر آن دگرگون گردیده است . این نوع خون نیز دو حالت دارد : الف – ممکن است خلط بد از خارج برآن تاخته ، در آن نفوذ کرده و آنرا فاسد کرده باشد . ب – یا اینکه خلط بد در خون آن پدید آمده است ؛ مثلا بخشی از آن متعفن شده ، در نتیجه ماده لطیف آن به صفرائی تلخ و ماده غلیظ آن به سودائی تلخ تغییر یافته است . هر دو این مواد تلخ و یا یکی از آنها در خون ماندگار هستند . هر دو بخش این نوع خون بحسب ترکیب با هم مختلفند . اخلاطی که با این نوع خون آمیزه آنها گاهی تیره و گاهی روشن میشود و گاهی بسیار سیاه و گاهی سفید میگردد . به همین نحو بوی و مزه آن دگرگونی می یابد ، یعنی تلخ و شور می گردد و به ترشی می گراید .
دوم – بلغم :
بلغم دو گونه است : بلغم طبیعی و بلغم نا طبیعی
بلغم طبیعی بلغمی است که استعداد آنرا دارد به خون تبدیل شود ، زیرا که این ماده خود بخود خونی است که هنوز خام و ناپخته است. مزه این بلغم شیرین است ؛ سردی مزاج آن زیاد نیست و در حد سردی خون و صفرا است .
بلغم نا طبیعی : گاهی اتفاق می افتد که بلغم طبیعی شیرین نیست ، بطوری که وقتی خون طبیعی با آن می آمیزد مزه خود را از دست می دهد . این بلغم بیشتر بر اثر سرما خوردگی در آب دهان ( بزاق ) دیده میشود و بعدا آنرا شرح خواهم داد .
1- به رای جالینوس ، طبیعت برای بلغم شیرین طبیعی اندامی را بعنوان جایگاه تخصیص نداده است که بلغم در آن جای گیرد ، در صورتی که برای هر دو نوع خلط سودا و صفرا چنین قالبی آماده است و علتش این است که بلغم نامبرده بخون بسیار نزدیک و مشابه آن است و همه اندام ها به آن نیازمندند و بایستی در مجرای خون روان باشد .
و ما گوئیم : نیاز اندام ها به این بلغم مبتنی بر دو وجه است : وجه ضروری و وجه انتفاعی .
وجه ضروری آن نیز دو گونه است :
یکی آنکه بلغم به اندام ها باید نزدیک باشد تا هرگاه این اندام ها از تحصیل مواد غذائی محروم شوند ( و آن در صورتی است که معده از همکاری با بلغم مذکور باز می ماند و بر او تاثیری نمیگذارد و در این میان عوارضی که بر بلغم روی می آورد ، بلغم با حرارت غریزی خود اندام ها را تقویت میکند ) آنگاه اندام ها با نیروئی که از حرارت غریزی بلغم کسب کرده اند بلغم را پخته میگردانند و آنگاه بلغم به خون نیک تبدیل میشود و آمادگی هضم برای اندام ها در او ایجاد میگردد و اندام ها از آن تغذیه می کنند . این عمل وقتی صورت می پذیرد که گرمای بلغم ، حرارت غریزی باشد ولیکن اگر این گرمی غریزی نباشد و حرارت عرضی باشد نه تنها کار پختن و تبدیل به خون کردن و قابل هضم و تغذیه گشتن برای اندام ها صورت نمی گیرد ، بلکه آن حرارت عرضی و غیر غریزی بلغم را متعفن و فاسد می گرداند . این وجه ضروری که مذکور افتاد با صفرا و سودا ارتباطی ندارد. آن دو در حالی که حرارت عرضی بلغم را متعفن و تباه می سازد ، صفرا و سوداء هر دو با بلغم سهیم می گردند.
دومین وجه ضروری بلغم طبیعی آمیزش آن با خون است که بوسیله آن خون را برای تغذیه اندام های بلغمی آماده می سازد . این گونه اندام های بلغمی مزاج باید از خونی تغذیه کنند که به اندازه معینی بلغم در بر دارد ، مانند مغز ، و این برای صفرا و سودا موجود است.
وجه انتفاعی بلغم طبیعی در مرطوب کردن مفاصل و اندام های پر حرکت است و مانع آن میشود که اندام ها بر اثر جنبش و یا بهم سائیدگی ، بخشگی گرایند و این بهره در مرز ضرورت قرار گرفته است .
2- بلغم ناطبیعی دارای چند حالت است :
الف – بلغم زائد که به اشگال گوناگون و به انواع مختلف است و حتی با نیز نمیتوان اختلاف انواع آنها را تشخیص داد . این نوع بلغم همان بلغم خلمی ( آب بینی ) است.
ب – بلغم های زائدی که با هم مختلف اند ولی در برابر حس همانند می باشند و آن بلغم خام ( ناپخته ) است .
ج – بلغم بسیار رقیق .
د – بلغم بسیار غلیظ که بمناسبت رنگ سپیدش آنرا بلغم گچی گویند . غلظت این بلغم ناشی از آن است که به اندازه ای در مفصل ها و مدخل ها باقی مانده است که رقتش از بین رفته است و غلظتش باقی مانده است و از هر بلغم دیگر علیظتر است .
ه – بلغم شور که گرمترین و خشکترین بلغم هاست .
هر رطوبت آبکی که بی مزه یا کم مزه است و شور می گردد ، علت شوری اش آمیزش اجزای خاکی سوخته و خشک مزاج و تلخ مزه با آن است که در آن هر دو قسمت آبکی و خاکی باهم برابر هستند . هرگاه در این آمیزش سهم بخش خاکی بیشتر باشد ، آمیزه مورد نظر تلخ می شود و روی همین اصل است که نمک ها بوجود می آیند و آب ها شور میگردند. نمک را میتوان از خاکستر و قلیا و نوره و غیر آن بدست آورد . برای این منظور این مواد را در آب می پزند ، می پالایند و آب انقدر جوش می آید تا نمک بسته شود و یا آنرا بحال خود می گذارند تا نمک متبلور گردد . بلغم رقیق و سیال نیز بهمین کیفیت فاقد مزه است و یا دارای مزه کمی است که چیرگی ندارد.
ه – اگر صفرای خشک با بلغم رقیق درآمیزد و در آن آمیزه مقدار هر دو برابر باشد ، شور و گرم می گردد و آنرا بلغم صفراوی می نامند.
جالینوس فیلسوف دانشمند گوید : شوری این بلغم بر اثر عفونت ویا از آمیزه ای است که خود آبکی بوده است . و ما گوئیم که بر اثر عفونت شور میگردد ، زیرا عفونت حالت سوختگی و خاکستر شدن را ایجاد می کند . لیکن آن آبکی که با بلغم می آمیزد نمیتواند به تنهائی بلغم را شور گرداند و باید علت دیگری وجود داشته باشد . شاید در فرموده جالینوس ، کلمه (( یا )) بمفهوم جدا کردن دو حالت نبوده است و به صورت (( واو )) وصل بین دو قسمت جمله بکار رفته است ( در عربی او بمعنی (( یا )) است که شاید (( و )) بوده است ) و در اینصورت عبارت کامل میشود.
و – بلغم ترش : همانطورکه بلغم شیرین دو نوع است و علت شیرینی یا در خود آن و یا انگیزه خارجی است ، بلغم ترش نیز بر دو قسم است : ترشی آن یا بر اثر آمیزش با سودای ترش است ( که بعدا درباره آن بحث می کنیم ) و یا ترشی بخودی خود در آن پیدا شده است ، و آن باین ترتیب است که بلغم شیرین و یا بلغمی که در مرحله شیرین شدن است ، نظیر همان حالتی که در مورد افشره های دیگر بر اثر جوشیدن پیش می آید ، بواسطه همین رویداد بعدا ترش میگردد.
ز – بلغم تلخ گسی – شاید علت تلخی و گسی این بلغم ، آمیزش سودای گس با آن باشد ، و شاید هم این گسی و تلخی از ان سبب باشد که بخودی خود بسیار سرد گردیده است .
از انعقاد حالت آبکی آن که در خشک شدن کمی بسوی خاکی گرایش یافته و در آن حالت ، گرمی رسائی نداشته است که آنرا بجوشاند تا ترش گردد و همچنین گرمی توانائی آن را نداشته است که آنرا پخته گرداند ، در نتیجه مزه اش به تلخی گسی تغییر یافته است .
ح – بلغم زجاجی – بلغمی است غلیظ و تند و در چسبندگی و سنگینی به شیشه گداخته ای میماند. این بلغم ممکن است ترش باشد و یا بی مزه و چنین بنظر می رسد که غلیظ و بی مزه این بلغم خام باشد یا خام گردد. این بلغم در ابتدا سرد بوده ، نگندیده است و با چیزی نیامیخته ، بحالت خفگی باقی مانده و غلیظ شده است و سردی آن بیشتر گشته است.
اکنون روشن شد که بلغم تباه از حیث مزه آن چهار قسم است : شور ، ترش ، تلخ گس ، بی مزه . و از حیث شکل چهار نوع : آبکی ، زجاجی ، خلمی ، گچی . بلغم خام در رده بلغم های خلمی است .
3 – صفرا :
صفرا بدو قسم طبیعی و ناطبیعی تقسیم میشود :
الف – صفرای طبیعی همان کف خون است که رنگ آن سرخ است و ماده ای است سبک و تند ، و هر قدر گرم تر باشد بر سرخی رنگش افزوده میشود . وقتی از جگر بوجود می آید دو بخش میشود ، قسمتی از آن همراه خون میرود و بخشی صاف شده ، به سوی کیسه صفرا راه می یابد . آن بخش از صفرای طبیعی که با خون میرود ، وجودش هم ضروری است و هم انتفاعی . اندام هائی مانند شش ، مزاجشان نیازمند مقدار معینی صفرای نیک است که بوسیله خون به آنها می رسد و در تغذیه خود از آن استفاده می کنند. ضرورت وجود این صفرا در همین موارد است .
جنبه انتفاعی آن در این است که خون را لطافت می بخشد و به جریان آن در مجاری تنگ کمک می کند . بخش تصفیه شده آن برای کیسه صفرا نیز ضروری و انتفاعی است : ضرورت آن برای مجموعه تن آدمی است که از مواد زائد رهائی می یابد و یا برای تک تک اندام هاست که کیسه صفرا را غذا می دهند . نفع آن نیز از دو جنبه است ، یکی آنکه درد و بلغم لزج روده ها را می شوید و دیگر تحریک ماهیچه منعقد است که بر اثر آن احساس رفع حاجت به آدم دست می دهد ، تا محتوای روده ها را دفع کند ، زیرا که به سبب بند آمدن مجرائی که از کیسه زهره بطرف روده سرازیر میشود ممکن است عارضه قولنج پدید آید .
ب – صفرای نا طبیعی در دو حالت پیش می آید :
در حالت اول بسبب آمیختن با مواد بیگانه ای از حال طبیعی خارج میشود و در حالت دوم ، علت خارج شدن از حالت طبیعی در خود آن است .
1- چنان مشهور و معروف است که حالت اول ناشی از آمیختن بلغم با ماده بیگانه ، یعنی صفرائی است که از کبد پیدایش یافته است . لیکن برخی معتقدند که آمیزش آن با سودا موجب خارج شدن از حالت طبیعی میگردد و چنانکه مشهور است این مخالط بیگانه یا خلط زرد است و یا خلط زرده ای . اگر بلغمی که در این آمیزه شرکت کرده است آبکی باشد اولی را بوجود می آورد و اگر آن بلغم آمیزه غلیظ باشد ، حالت دوم یعنی صفرائی که به زرده تخم مرغ شبیه است ایجاد می گردد.
آنچه کمتر شهرت دارد ، اعتقادی است بر این اساس که گویا صفرای خارج از حالت طبیعی همان است که به صفرای سوخته معروف است و پیدایش آن نیز بر دو حالت محتمل است :
یکی آنکه صفرا خود بخود بسوزد و چنان خاکستری از خود بوجود آورد که بخش لطیف آن از بخش خاکستری تمیز داده نشود و خاکسترش در آن حبس شود! این بخش را صفرای سوخته نامیده اند و چنان حالتی خالی از خطر نیست . دیگر آنکه از خارج ، سودا بر آن وارد شده و با آن آمیخته است ؛ این حالت سلیم تر از حالت قبلی است . رنگ صفرای آلوده به سودا سرخ است ولی نه صاف است و نه روشن و شبیه خون است و لیکن آبکی تر است و گاهی بعللی تغییر رنگ پیدا می کند.
2 – صفرائی که در گوهر خود از حالت طبیعی خارج شده است و آن غالباً در جگر ایجاد میشود و یا بخشی است که از معده بوجود می آید . آنچه که قسمت اعظمش از جگر است یک قسم بوده و سوخته خون لطیف است و غلیظ آن در رنگ سیاه ماندگار است و آنچه که بخش اکثر آن از محتویات معده حاصل میشود دو نوع است که بنام کراثی ( گندنائی ) و زنگاری می نامند . چنین مینماید که صفرای کراثی از سوختن صفرای زرده ای بوجود می آید ، زیرا وقتی صفرای زرده ای سوخته شود ، سیاهی با زردی بهم می آمیزد و از آن رنگ سبز حاصل می شود . شاید صفرای زنگاری زاده صفرای کراثی باشد که چنان شدید سوخته است که نمناکی را از دست داده است و رنگ آن بر اثر خشکی به سفیدی میزند . حرارت ابتدا در جسم نمناک سیاهی بوجود می آورد و بعد از زائل کردن نم ، سیاهی را از آن می زداید و اگر بازهم پیش برود سپیدی بر سیاهی غالب میشود . صحت این نظر را در وضع هیزم بجوی ، چه این جسم با تاثیر آتش ابتدا به زغال سیاه و بعد به رنگ خاکستری تبدیل می شود . علت این است که حرارت در تری ، سیاهی و در مخالفش سفیدی می آفریند ، لیکن سردی آنرا سپید فام کند و در مخالف آن بالعکس سیاهی بوجود می آورد . این دو حکم من درباره کراثی و زنگاری براساس تخمین است . حالت زنگاری گرم ترین حالات و بدترین و کشنده ترین صفرا است و گوئی از گوهر زهرهاست .
4 – سوداء :
سودای طبیعی و سودای ناطبیعی :
سودای طبیعی درد و رسوبات و تیرگی خون است ، مزه آن بین شیرین وتلخ گس است و پس از آنکه از جگر می تراود ذو قسمت میشود ؛ بخشی از آن همراه خون جریان دارد و بخش دیگر به سوی طحال می رود . بخشی که با خون جریان دارد دارای ضرورت و منفعت است . ضرورت آن بر این اساس است که اندازه معینی از آن بایسته است که برای تغذیه برخی اندام ها – نظیر استخوان – با خون بیامیزد . جنبه انتفاعی آن در این است که خون را محکم ، نیرومند و غلیظ ساخته ، از تحلیل رفتنش پیشگیری می کند . بخشی که برای طحال است خلطی است که خون از ان بی نیاز شده است و وجود آن نیز ضرورت و منفعت در بر دارد . ضرورت آن در تمام بدن برای رهائی تن از مواد زائد است و درباره اندامی مانند طحال مایه تغذیه است . نفعش این است که بعد از عمل هضم ( تحلیل – گداختن ) بر دهانه معده فرود می آید و در این فرود آمدن دو نفع دارد ، یکی آنکه دهانه معده را سفت و سخت و نیرومند می کند ، دوم آنکه دهان را بوسیله ترشی خود تحریک میکند و باین وسیله انسان را از گرسنگی با خبر می سازد و اشتها را بر می انگیزد .
و بدان : صفرائی که به سوی کیسه زهره روان است ، صفرائی است که خون از آنبی نیاز است و صفرائی که از کیسه صفرا بیرون می تراود از بی نیازی کیسه صفرا به آن است . همچنین سودائی که به سوی طحال در جریان است ، خونی از آن بی نیاز است و آنچه که از طحال می تراود طحال به آن نیازی ندارد .
همچنانکه صفرای تراویده از کیسه صفرا نیروی دفع کننده را از طرف پائین هشیاری می دهد ( حس اجابت ) ، سودائی که از طحال تراوش میشود نیروی جذب کننده را از قسمت بالا آگاه می سازد ( میل پذیرش غذا ). بزرگواری ایزد پاک را که بهترین پدید آور و داورترین داورهاست.
اما روند سودای غیر طبیعی بر ته نشین شدن و درد گشتن نیست ، بلکه بر راه خاکستر شدن و سوختن است . چون هرچیز نمناکی که با ( ماده ) خاکی آمیزد ، آن را به یکی از دو حالت سوق می دهد : ( ماده ) خاکی یا ته نشین می گردد و سودای طبیعی میشود و یا بخش لطیف آن تحلیل میرود و بخش غلیظش می ماند و حالت سوختگی را بخود می گیرد و از آن خون و اخلاط ، سودای زائد بوجود می آید و آنرا خلط سیاه ( یا سودا ) می نامند . ولی آنچه ته نشین است تنها خون است ، زیرا که بلغم بواسطه لزج بودن ، ته نشین دردمانندی ندارد.
صفرا لطیف است و همواره در حرکت ، و مقدار جداشده آن از خونی که در بدن است کمتر و مزاج خاکی آن اندک است؛ رسوب چشمگیری ندارد و آنچه از آن به ته نشینی گراید بیدرنگ می گندد و یا بیرون ریخته میشود. اگر بگندد ، لطیفش می گدازد ( تحلیل می رود ) و غلیظش به سوداء سوختنی تبدیل میشود نه به درد . سودای زائد غیر طبیعی بقایای سوختگی و خاکستر صفرا و مزه آن تلخ است. فرق میان این سودا و صفرائی که سوخته نامیدیم آن است که صفرای سوخته با خاکستر مخلوط است و این سودا در ذات خاکستری است جداگانه ، ولطیفش گداخته است .
نوع دوم سودای ناطبیعی خاکستر و سوخته بلغم است. هرگاه بلغم بسیار لطیف و آبکی باشد ، خاکستری آن به شورمزگی میزند وگرنه به ترش مزگی یاتلخ گس نزدیک است.
نوع سوم سودای ناطبیعی خاکستر و سوخته خون است و مزه آن شور است که کمی به شیرینی می زند.
نوع چهارم سودای ناطبیعی ، خاکستر سودای طبیعی است که اگر لطیف باشد خاکستر سوخته اش در ترش مزگی به سرکه میماند و روی زمین جوش میخورد و چنان بوی ترشی از آن خارج میشود که مگس و موجودات نظیر آن گریزان میشوند و اگر غلیظ باشد ، ترشی آن کمتر و اندکی گسی و تلخی دارد . پس انواع سودای بد سه نوع است : صفراها که سوخته و لطیفش گداخته است ( تحلیل رفته است ) و نوع دوم و سوم که بعد از نوع اول مذکور افتاد.
نوع چهارم ، سودای بلغمی است که در بد بودن کمتر و در زیان رساندن کم اثر تر است.
این اخلاط چهارگانه پس از سوخته شدن از لحاظ تباهی بترتیب زیر هستند :
سودای زردابی سخت تر و پرخطرتر از سایر سوداهاست و از همه آنها به تباه شدن نزدیک تر ولی معالجه پذیر تر است . از دو نوع دیگر آنکه ترش تر است بدتر و اگر از ابتدا به آن رسیدگی شود علاج پذیرتر است. نوع سوم در روی زمین کمتر جوش می خورد و به اندام ها کمتر می چسبد و از سایر انواع دیرکش تر است ولی در گداختن و پذیرائی مداوا سرسخت تر است . انواع اخلاط طبیعی و ناطبیعی همین بود که ذکر شد.
جالینوس گوید : کسانی که می پندارند خلط طبیعی فقط خون است و سایر اخلاط زائد و بی مصرفند دراشتباهند ، زیرا اگر خون تنها خلطی در بدن بود که غذای اندام ها را تامین میکرد ،اندام ها در شکل و مزاج همانند میشدند . علت اینکه استخوان از گوشت سخت تر است این است که گوهر سودائی سخت با خونش درآمیخته است و مغزکه از استخوان نرم تر است باین علت است که گوهر نرم بلغمی را همراه خون پذیرفته است . خود خون نیز با اخلاط دیگر آمیزش دارد ؛ هرگاه خون را در ظرفی بریزیم و در آن دقت کنیم ، می بینیم که اجزاء اخلاط از آن جدا میشوند. اجزائی که کف مانند هستند زرداب و آنهائی که به سفیده ( خام ) تخم مرغ شباهت دارند بلغم و هرچه که تیره رنگ و درد مانند است سوداء است. جزء آبکی آن که زیادیش بوسیله ادرار دفع میشود ، اخلاط نیست و ناشی از نوشیدنی هائی است که غذا دهنده نیستند ، و کار آن از لحاظ نیاز بدن آن است که غذا را لطیف و روان سازد . خلط از خوراک و نوشیدنی عذا دهنده حاصل میشود و منظور ما از بکار بردن واژه (( غذا دهنده )) آن است که شباهت به نیروی بدن دارد و هر آنچه از لحاظ نیرو شبیه بدن باشد جسمی است مرکب نه ساده. برخی پندارند که نیروی بدن بستگی به فزونی خون دارد و لاغری از کم خونی است . این عقیده درست نیست ، زیرا هر خلطی باید اندازه معینی را که در بدن به آن نیازمند است نگهدارد و در مقایسه با خلط دیگر در اندازه مورد نیاز موجود باشد . در زمینه اخلاط هنوز جای بحث باقی است و این پژوهشی است نه بر عهده طبیبان ، بلکه در عهده فیلسوف ؛ از این رو از آن پرهیز کردیم.

 

جهت ثبت نظر خود لطفا موارد زیر را تکمیل نموده در نهایت بر روی دکمه ثبت نظر کلیک نمایید.

ارسال نظر به عنوان مهمان

0
نظر شما به دست مدیر خواهد رسید
  • هیچ نظری یافت نشد